رضوان

آخرین اثر مکتوب استاد مجید جعفری تبار

رضوان

آخرین اثر مکتوب استاد مجید جعفری تبار

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

مردی از شام، به مدینه آمد. چشمش به مردی افتاد که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید «این مرد کیست؟»

گفتند «حسین بن علی است».

آن همه تبلیغات عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربه الی الله تا می‌تواند، به حسین بن علی(‌‌‌ع) دشنام دهد.
چون هر چه خواست گفت و عقده دلش را گشود، امام بدون آنکه خشم بگیرد و یا اظهار ناراحتی کند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد و پس از آن که چند آیه از قرآن، درباره حُسن خلق و عفو قرائت کرد، به او فرمود:

«ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده‌ایم. 

آن گاه از او پرسید «آیا از اهل شامی؟» جواب داد «آری!» حضرت فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه آن را می‌دانم». پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی؛ اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک کنیم؛ حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم؛ حاضریم تو را بپوشانیم و یا به تو پول بدهیم» 
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند و هرگز گمان نمی‌کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد که گفت «آرزو داشتم در آن وقت، زمین شکافته می‌شد و من فرو می‌رفتم و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‌کردم تا آن ساعت،‌ برای من در همه زمین، کسی از حسین و پدرش مبغوض‌تر نبود ولی بعد از آن، کسی نزد من از او و پدرش محبوب‌تر نیست».

داستان راستان (شهید مطهری)
وبلاگ رضوان 

------------------------- بهلول و ابوحنیفه (داستان) -----------------------

آورده اند که روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود.

بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس او گوش می داد. ابوحنیفه در بین درس گفتن، اظهار نمود که: امام جعفر صادق (ع) سه مطلب اظهار می نماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلب بدین نحو است:


اول آنکه می گوید: شیطان در آتش جهنم معذّب خواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شده. چگونه ممکن است آتش او را معذب نماید؟

 
دوم آنکه می گوید: خدا رانتوان دید. حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود. پس خدا را با چشم می توان دید. 


سوم آنکه می گوید: مکلف، مسئولِ فعل خود است. چون خودش اعمال را به جا می آورد. حال آن که تصور و شواهد بر خلاف این است.

یعنی عملی که از بنده سر می زند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد .

چون ابوحنیفه این مطالب را گفت بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب نمود که از قضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد

و او را سخت ناراحت نمود.

و سپس بهلول فرار کرد. 

شاگردان ابوحنیفه در پیِ او دویده و او را گرفتند و او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند.

بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواب او را بدهم . 

چون ابوحنیفه حاضر شد، بهلول به او گفت: از من چه ستمی به تو رسیده؟

ابو حنیفه گفت: کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت. 

بهلول گفت درد را می توانی به من نشان دهی؟

ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد؟

بهلول جواب داد:

تو خود بر امام صادق (ع) اعتراض می نمودی و می گفتی چه معنی دارد خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید؟

و دیگر آن که تو در دعوی خود کاذب و دروغگویی که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد. زیرا کلوخ ازجنس خاک است و تو هم از خاک

آفریده شده ای. پس چگونه از هم جنس خود اذیّت می شوی؟ 

و مطلب سوم، خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداست. پس چگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آوری و از من شکایت کنی و

ادعای قصاص نمایی؟

ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید، شرمنده و خجل شده و از مجلس خلیفه بیرون رفت.

وبلاگ رضوان