بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَدَاعِیًا إِلَى اللَّـهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا
- آسمان پر گشود، زمین سیر شد، آب ها خشکید و ...، و نابودی خیس شد.
- آری، مدّتها بود و بود و گذشت و گذشت که چینه دانِ مُرغِ آسمان از فرطِ بی دانی، حوصله ای خشکیده و مچاله شده بیش نبود...
پَرهای سینه ی همای داستانِ ما مدّتها است که ریخته است و این مرغِ تشنه را دردِ گرسنگیّ
و بی آبی چنانش بی رمق نموده که نای ایستادن و پای راه رفتن ندارد.
-... دیگر اشکی از چشمِ آسمان جاری نیست.
مگر نه اینست که گریستن، عاطفه هستی است و گریانیدن، هنرِ عالَم و عالِم؟!!!
مرغِ آسمانِ ما را نه عاطفه ای در وجودش باقی است و نه انگشتِ هنرنمایی برایش مانده است.
چاهِ عواطفش بی آب شده و خانه هنرش نیز خالی از هنروران و هنرمندان و هنرنمایان گردیده است.
- انتظار آب و نان چه مشکل و صعب است!! و تحصیل هر خورش و قاتقی چه سهل و آسان !!:
سال ها دل طلب جامِ جم از ما می کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگانِ لب دریا می کرد
سال ها و قرن ها فِطرتِ هُمایِ ارض و سموات در فَترتِ گرسنگی له له می زد و ... و این درحالی بود که
سه چارَکِ هفت آسمان و أرضینِ سَبع را بحری که مِلحٌ اُجاج، فرا گرفته بود.
امّا .... ، امّا همه جان ها در پِی بحر عَذب و فرات بود که سائغٌ شَرابُه.
پس، نه رُبعِ مسکون را قابلیّت سُکنی بود و نه آن تلخ مِزاجِ شور مزه را رافعیّت و دافعیّتی بر عطشِ گُرُسنگانِ تشنه کام.
چه باید کرد؟!
چه باید کرد؟!
اکنون زمانی است که همگان در پیِ قطره آبیند که رفعِ تشنگی نماید، نه حتی دیگرقدحی باده
که مَستِ ألَستش کُنَد.
مَستی، زیورِ سیران و سیرابان است. دلِ داغدارِ نان و آب که زینت نمی خواهد!!!
مرغِ ما در پی دانه ایّ و قطره آبی است تا سرِ پا بماند؛ بزم و چهچه اش پیشکش.
-خواستم در پاسخِ آن "چه باید کرد؟!" ناله "برخاستن" سردهم،
امّا دیدم که آنچنام بی رمق کرده اند که نای این ناله را هم ندارم .
پس چه باید کرد؟!!!...
... آری، باید ایستاد و ایستادگی کرد تا ... تا آن سلسله جنبان، بگاهِ خودش موی افشانی کند و شبِ تاریکِ بندگانِ نینوا را به بَرقِ بُراق مویِ باریکش سپید و پگاه نماید:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأییدِ نظر حلّ معمّا می کرد
دیدمش خرّم و خندان قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
آری، مرغِ آسمان فهمید که باید بایستد و زمین، این چینه دانِ تشنه و گرسنه خود را با هر زحمتی که هست نگاه دارد تا آنگاه که گاهِ پرواز فرا رسد...
... بالاخره انتظار بسر آمد و آسمان پَر گشود،
پَر گشود تا چینه دانِ خود پُر از آب و دانه نماید، پَر گشود و پرواز کرد،
امّا هر چه که بالاتر و واتر رفت، نیافت، ...
... نیافت، افسرده شد، خواست که بازگردد ...
... امّا ... امّا بسانِ زنِ آبستنی که برای اوّلین بار، فرزندش در جنین به جنبش و تحرّک می افتد، احساس کرد که
در گوشه ای کوچک از چینه دانش، شیئی به حسّ و ظاهر، کوچک، حرکاتی بس مداوم می کند، تو گویی که می خواهد
خودی نشان دهد و بگوید:
ای غافل، من هستم و در وجودِ خودت هستم.
پس مرغِ آسمان به خود آمد و به گوشه متحرّک حوصله اش نگریست؛ چنین دید که که دانه ای کوچک، درونِ
خود را گشوده و جانداری کوچکتر از خود را در دلش سرای و مأوی داده است که علی الدوام در حرکت و جنبش است و
گویی بواسطه همین جنبنده صغیرالحجم و کبیر البطن و کثیر المعنی بوده است که هم او – یعنی همین همای آسمان- تاکنون
جان و بقایی داشته.
- آری، آن دانه کوچک، همین غارِ حراء، آن حوصله و چینه دان، این کره ارض، و آن مُرغِ هُمای نیز کُلِّ عالَمِ هستی و ماسِوی الله، و آن
جنبنده پُر تحرّکِ والا تبار، وجود مبارَکِ حضرتِ خیر الانام و أشرف الخلایق، شاهدِ عالَمَین، مُبَشّر متّقین و نذیرِ عالمیان،
رسولِ پاکِ الهی و فراخوانِ آدمیانبه منبعِ فیّاضِ فیضِ مطلق، سراج منیر و خاتم النّبیّن،محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله است.
- آری، جِرمِ کوچَکِ انسان، در درونِ خود، عالَمی بزرگ را در بر دارد که بایدش بپروَرَد و به اعلی علّیّینش رساند.
مقصد و مقصودِ اصلیِ تمامِ بعثتها همین است؛ لیک، اصلِ اراده بر ساخته شدن و رشد و کمال، در وجودِ فرد فردِ ما نهفته
و مستقیماً مربوط به ارده تک تکِ ما است.
در اینجا و از اینجا به بعد را زیبا و خوب است که به قشر و مقام و شغل و شخصیّت و مسولیّت ها و موقعیّت های خاصّه
خودمان بنگریم؛
اینجا جایی است که چوبِ احرامِ یکنواختی را بر همه ما علی السوّیّه می نوازند؛
مالک و سلطانِ مُلکِ بی پایان نیز که باشی، باید همچون ابراهیم بن أدهم شوی که بگسلی و به حمد و شکر و تسبیح پردازی.
- گامِ اوّل، زنگ زدایی است وانگهی صیقل زدن.
زنگ ها را ارده و تحرّکِ خودِ ماست که می زداید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
... و امّا صیقل زدنِ روح و جان، این همان است که جز با ولایت نتوانش عملی نمود، بعثت ها نیز همه و همه برای
همین مرحله و مرتبه است؛
أنبیاء و ائمّه و اولیاء الهی، همگی آمده اند و می آیند و خواهند آمد تا ما را به آن جام جمی که همه در درونمان داریم
– لکن دنیا و مافیها ما را از آن بازداشته و به خود واداشته _ باز گردانند:
فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ
- آری، چه دیروز و چه امروز و چه فردا، چه عالِم و چه عامی، چه دانشجوی دانشگاه و چه طالبِ حوزه، و چه
پروفسورهای آنچنانی و چه آیات و مراجعِ اینچنینی، ... ، هرکه و هرچه، همه و همه، آنگهی توانند قابلیّتِ رشد وکمال را در خود بیابند که در
دریایِ بیکرانِ انسانیِت و حرّیّتشان غوطه ور شوند و در راهِ وصلِ به ساحلِ ملکوت و لاهوت و جبروت و توحید و وحدت، دیگر "خودی" نبینند و نشناسند؛ اینجاست که تازه اوّل راه است و آبِ حیاتی است که خضر می طلبد و باید از دست همچون خضریّ و پیر مُغانی، قدح باده را بگرفت و سرکشید و مست شد.
و اینک که کلامِ این شکسته دل و قَلم بدینجا برسید، عِنان باده وَلاء و بادیه عشق را به دستِ لسان الغیب می دهیم تا
ختمِ مقالِمان از زبانِ ختمُ الاقوال و خاتِمُ المقالات باشد:
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبدِ مینا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
آن همه شعبده عقل که او می کرد اینجا سامری پیشِ عصا و ید بیضا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش زلف چو زنجیر بتان از پی چیست؟ گفت حافظ گله ای از دلِ شیدا می کرد
یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّةِ
یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ
یَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیَّةِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرَى سَجِیَّةً
وَ اغْفِرْ لَنَا یَا ذَا الْعُلَى فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةِ.
- خدایا، ای آنکه ما را با حقیقتی بس بزرگ در قالِب جمله ای کوچک آشنا فرمودی که:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ
ای خالقِ حکیم، ای مبعث مبارک زا آغازِ بعثتِ یقینِ ما بر بَعث و حساب و نَشر و حشر و قیامت صغری و کبری قراربده.
-پروردگارا این قلوبِ کوچک سراسر گرفتار حبّ دنیا و مافیها را لبریز از عشق و محبّت و خودت و أهل ولاء بگردان.
- معبودا با زَدودنِ رذائلِ مهلکه ای چون حِقد و حسد وظنّ و بهتان وتجسس و غیبت و دیگر سبعیّات غیرِ انسانی، آتشِ فضائلِ جمیله ای چون مهر وصفا و نوعدوستی و حرّیت و انسانیّت و را در وجود ما شعله ور بفرما.
- یا مَن یَرفع المستضعفینَ و یَضعُ المستکبرین، مستضعفین أرض را لیاقتِ امامت و وراثتِ زمین مرحمت بفرما.
خداوندا ما زندگانِ پر مسولیّت را پاسدارانِ صادِقی برای خون های طیّیه شهیدانمان و رفتگانِ صالحمان قرار بده.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیانا مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتنا مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
مقالی در بعثت
استاد مجید جعفری تبار