فدای پیرهن چاک ماه رویان بادهزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
غزل از حافظ